کام از جهان دون به هوس می توان گرفت


این شهد ریزه را به مگس می توان گرفت

در عشق، فیض چاک گریبان غنچه را


از رخنه های دام و قفس می توان گرفت

غیرت اگر قرار به عاجز کشی دهد


دامان گل ز پنجه خس می توان گرفت

دست از فروغ باده اگر در حنا بود


تیغ برهنه را ز عسس می توان گرفت

امروز نیست غیر دل بی غبار ما


آیینه ای که پیش نفس می توان گرفت

دوران خط رسید و تو از حرص دلبری


نشناختی که دل ز چه کس می توان گرفت

چون صبح اگر عزیمت صادق مدد کند


آفاق را به یک دو نفس می توان گرفت

با هرزه گو درآی ز راه ملایمت


صائب به پنبه حلق جرس می توان گرفت